رمان ترنم فصل چهارم


همه چيز فقط اولين بارش سخته و مشكله يا اين كه قابل هضم نيست .
توي اين چند ماه تا به حال نشده بود كه 1 روز كامل از هم بي خبر باشيم . 1 بار از صبح تا شب بي خبر بودم ولي شب زنگ زد . هيچ وقت نگذاشته بودم به اين جا برسه ولي اين دفعه ديگه صبرم تموم شد .
هميشه عصر بهش زنگ مي زدم ولي اين دفعه بي خيال شدم ! نزدم اونم نزد... شب هم اس ندادم اون هم نداد! فكر مي كردم مثل اون سري شب زنگ مي زنه ولي نزد . تا به حال به خاطر سامان گريه نكرده بودم . يعني قهر نكرده بوديم يا موضوع خيلي مهمي پيش نيومده بود كه قرار باشه حالم بد شه .
ولي اون شب... اون شب تا تونستم گريه كردم . آهنگاي سامان رو گوش دادم و گريه كردم . واسه ي چي ؟ واسه ي اين كه واسش مهم نيستم! اگه مهم بودم زنگ مي زد . ياد آهنگ اردلان ميوفتم كه مي گه : سرت شلوغه خب حق داري زنگ هم نزني...
دلم مي گيرد ...
وقتي بي تفاوت مي گويي : با 4 تا زنگ كه آدم وابسته نمي شود
پس اگر وابسته نمي شود چه مي شود ؟
دلم تنگ است...تنگ روز هايي كه تكه كلامت : عشق مني بود .
تو هم عشق من شدي
قافل از اين كه فقط يك تكه كلام بود همين !
پيش خودم گفتم : عيب نداره ترنم گريه نكن شايد حالش خوب نبود كه زنگ نزد . الهي بميرم حالش خوب نبود اگه واسش اتفاقي افتاده باشه چي ؟
هر دفعه دستم مي رفت سمت گوشيم كه بهش زنگ بزنم اما هر بار با نا اميدي پرتش مي كردم روي تخت باز 5 دقيقه ديگه همين اتفاق تكرار مي شد .
صبح ساعتم واسه ي نماز زنگ زد ولي بلند نشدم . سامان هم بيدار نكردم اون كه اصلا بيدار نمي شد... مامانم ساعت 5 صبح بيدارم كرد و نمازم رو خوندم . باز هم پيش خودم گفتم : فردا حتما وقتي سر كاره زنگ مي زنه ميگه : ببخشيد حالم بد بود زنگ نزدم ...
ولي ازش خبري نشد . دلم گرفت .
از خودم كه چه قدر ساده بهش دل بستم.
از سامان كه حتي يه خبر كوچيك هم نمي گيره .
از پويا كه همش مي گه يه مدت دور باشيد از هم تا همه چيز درست شه ...
از دنيا دلم گرفت .
روز بعدش چند بار به سامان زنگ زدم ولي جواب نداد كه نداد . به پويا هم زنگ زدم ولي اونم جواب نداد . شب از گوشي پويا اس ام اس اومد : ببخشيد پويا گوشي رو داده به من مي گم بهش زنگ زدين .
تازه مي خواستم به پويا بگم از سامان خبري داري يا نه !
خيلي نا اميد شدم . يعني كجاست كه جوابم رو نمي ده ؟ سابقه نداشته ...تا حالا اگه زنگ مي زدم و جواب نمي داد هر وقت كه مي ديد زنگ مي زد بهم ولي حالا...
2
روزه كه نه جواب مي ده نه ازش خبري دارم . شب دوباره آهنگاش رو گوش دادم وبيشتر از قبل جاي خاليشو احساس كردم . با هر اس ام اس يا زنگ مثل ديوونه ها مي پريدم سمت گوشي و بعد نا اميد پرتش مي كردم .
صبح با صداي مامانم بلند شدم . ديشبش همش خواب سامان رو مي ديدم . يه نگاهي به ساعت انداختم . تعجب كردم گفتم : مامان كله ي سحره بذار بخوابيم بابا مگه پادگانه !
_
پاشو مي خوايم بريم بيرون روز جمعه
_
كجا ؟
_
مي ريم شهميرزاد ( يكي از جاهاي خوش آب و هواي نزديك سمنان )
_
آخه كله ي سحر ؟
_
پاشو دير شد .
با كي غر زدن بيدار شدم تا اومدم بجنبم به خودم ديدم همه آماده شدن . آخه ساعت 7 صبح كجا مي خواي بري مادر من ؟
حتي صبحانه هم نخوردم ! مامانم اينا داشتن وسايل رو توي ماشين ميگذاشتن . منم از فرصت استفاده كردم زنگ زدم به سامان ولي جواب نداد . خيلي از قبل نا اميد شدم . يه حسي مثل خره افتاده بود به جونم و هي توي گوشم ميگفت : اون مي بينه كه زنگ مي زني ولي جواب نمي ده از تو بدش مياد ، دوستت نداره .
خيلي حوصلم سر رفته بود !
تبسم كه داشت با دوستش بازي مي كرد . مامان و بابا هم داشتن با هم صحبت مي كردم منم طبق معمول اين چند وقت هنزفري توي گوشم بود و آهنگاي سامان رو گوش مي كردم. يه بار زير لب باهاش مي خوندم يه بار ميگفتم : خيلي بي شعوري كه جواب نميدي . چند لحظه بعد مي گفتم : الهي قربون صداي نازت بشم الان كجايي يعني !
كلا ديوونه شده بودم . دلم خيلي شور ميزد . هر ساعت 1 بار بهش زنگ مي زدم ولي جواب نمي داد! آخري ديگه طاقتم تموم شد ! به هما اس دادم : توروخدا به اميد بگو 1 خبري از سامان بگيره خيلي نگرانم .
_
ترنم خودت بهش اس بده بگو .داره درس مي خونه من نمي دم .
_
هما خودت بهش زنگ مي زني ؟ اگه برنداشت كه هيچ ، اگه برداشت فوري قطع كن . اگه اميد بعدا چيزي گفت بگو گوشيم دست ترنم بود .
_
من روم نمي شه . خب بگو عصر ترنم اومد خونمون از گوشيم به سامان زنگ زد
_
ترنم اميد گير ميده بخدا . آخه بهش گفتم خونه ام و تنهام باز ميگه چرا بدون اجازه رفتي ؟خودت الان به اميد اس بده جواب مي ده .
بابا حواسش كجاست ؟ من هم برم خونشون بايد از اميد اجازه بگيره ؟ اعصابم خيلي خورد شد . من اگه جاي اون بودم فوري قبول مي كردم و بعدا يه طوري جواب سامان رو مي دادم .
_
اي بابا من چي بگم بهش ؟ روم نميشه . اصلا ميدم به يكي از دوستام مي گم بهش بزنگه .
خيلي دودل بودم كه به اميد اس بدم يا نه . چند بار 1 اس بلند بالا نوشتم ولي باز پاك كردم ! و خلاصه از مامانم اينا دور شدم و زنگ زدم به اميد . صدام خيلي ميلرزيد .
_
سلام حالتون خوبه
_
سلام ممنون مرسي بفرماييد ؟
_
تورو خدا ببخشيد واقعا شرمنده ام نمي خواستم به شما زنگ بزنم ولي گوشي پويا هم دستش نيست ديگه مجبور شدم
_
خواهش مي كنم بفرماييد ؟ فقط...
_
بفرماييد فقط چي ؟..
_
هيچي شما بفرماييد.
فكر كنم مي خواست بگه هما خبر داره يا نه ولي پشيمون شد!
_
ببخشيد از سامان خبر داريد ؟
_
چند روزه نه
_
آخه چند روزه ازش بي خبرم
_
از كي ؟
_
از سه شنبه آخر شب . خبري ازش نيست جواب اس ام اس هم نميده .
_
نمي دونم من ازش چند روزه خبري ندارم . ولي مي خواين ازش خبر بگيرم بهتون خبر ميدم.
_
اگه اين كارو بكنين كه واقعا ممنونتون ميشم لطف مي كنيد
_
خواهش مي كنم بهش زنگ مي زنم .
تا 3 ، 4 ساعت بعد متظر موندم ولي خبري نشد كه نشد ! باز خودم بهش اس دادم : ببخشيد خبري نشد؟
_
جواب نميده .
بعد اين كه بهش اس بدم اين فكر توي سرم مي چرخيد كه پويا به سامان گفته چند وقت جواب ترنم رو نده تا كمتر وابسته شه ...
يا فراموش كردنت براش آسون تر باشه .
تقزيبا مطمئن بودم ! چون پويا همش مي گفت 1 مدت از هم دور باشيد . آخه پويا از اين لطف ها زياد مي كنه ! گفتم لابد به سامان گفته : مديوني اگه مثلا تا فلان روز جواب ترنم رو بدي !
ساعت 7 بود اومديم خونه . يكم كمك مامان جمع و جور كردم و بعد دوباره آماده شدم كه برم مسجد . قبلش باز به سامان زنگ زدم و طبق معمول جواب نداد . يه اس نوشتم : باشه آقا سامان جواب نده منم ديگه زنگ ميزنم مزاحمت بشم . خوش باشي خداحافظ . ولي هر كاري كردم دلم نرفت كه سند رو بزنم ! پاك كردم و نوشتم : سامان چرا جواب نمي دي ؟ نگرانم بخدا . تورو خدا اگه اين اس رو ديدي جواب بده .
گوشيمو گذاشتم روي ويبره و گذاشتم توي جيب شلوارم . كنار مامانم داشتم قرآن مي خوندم كه گوشيم 1 لحظه لرزيد ! اس ام اس نبود چون اس بيشتر مي لرزه!
قبلا چه قدر مهربون بود . چه قدر واسش مهم تر از الان بودم . ناشكر بودم واقعا .
احساس مي كردم هيچ كس زندگيش به اندازه ي من يكنواخت نيست .
باز دوباره گوشيم لرزيد . يكي داشت زنگ مي زد! فوري گوشيمو در آوردم از جيبم ديدم سامانه ! از كنار مامانم پا شدم رفتم توي حياط .
_
سلام عزيزم خوبي ؟
لرزش صداي خودمو مي شنيدم از عصبانيت و دل تنگي و اون همه غصه اي كه خورده بودم مي خواستم همشو يك جا به سامان نشون بدم .
_
چه سلامي ؟ معلوم هست كجايي ؟
_
ببخشيد عزيزم...
حرفشو قطع كردم گفتم : چيو ببخشم ؟ با ببخشيد مشكل حل مي شه ؟ تو مي دوني اصلا...تو مي دوني اصلا من اين چند وقت چي بهم گذشته ؟
_
عزيزم صبر كن بگم واست خب اجازه نمي دي . منو بزن اصلا عزيزم.
_
بفرما بگو ؟
_
پايگاه بودم . بخدا وقت نشد بهت خبر بدم . به مادرم گفته بودم اگه زنگ زدي برداره ...
_
يه دفعه رفتي پايگاه و اونا هم گفتن بدو برو تو . نه مي توني به كسي خبر بدي نه هيچي ديگه ؟
_
نه بخدا وقتمون خيلي كم بود به اندازه اي كه فقط 1 زنگ بتونيم بزنيم اونم به خونواده .
_
باشه خيلي خب... كي اومدي ؟
_
تازه.
_
الان خونه اي ؟
_
نه سر كوچه . خودمو واسه ي دعوا آماده كرده بودم . حق داري الان اصلا بزني منو له كني ! گفتم همون اومدم بهت زنگ بزنم فقط مونده بودم چه طوري بهت بگم تو هم كه ماشالله اعصابت لطيفه ! ببخشيد ديگه!
حرف كه مي زد دلم مي ريخت...
_
باشه بخشيدم . فقط بدون خيلي بدي .
_
عزيزم بــــــــــبخشـــــيييييي يييييييييييييد .
_
گفتم كه بخشيدم فقط خيلي بدي !
_
تكرار نمي شه قول مي دم . چه خبر چه كارا مي كني ؟
_
هيچي چه كار دارم بكنم ؟!تو چه كار مي كني ؟ اين چند وقت چه كار كردي ؟
_
بابا ما كه زندگي در شرايط سخت داشتيم . پدرمون در اومد . كرك و پرمون ريخت !
_
حتما صبح ساعت 7 بيدار مي شدين ؟
_ 7
؟ به قرآن ترنم ساعت 4 صبح بيدارمون مي كردن !
_
پس حسابي خوش گذشته ؟!
_
آره جاي تو خالي بود ! ترنم يكي از دوستام اومده من برم 2 دقيقه ديگه بهت زنگ مي زنم .
_
منم ديگه برم .
_
كجا بري به سلامتي !
_
برم نماز بخونم!
_
آهان باشه عزيزم كاري نداري ؟
_
نه قربانت مراقب خودت باش .
_
تو هم . خدافظ
_
خدافظ
واي اصلا فكرشو نمي كردم اون باشه .
با اين كه منو بي خبر گذاشته بود ولي همين كه حالش خوب بود واسه ي من كلي ارزش داشت خداروشكر . اون شب كلي خداروشكر كردم و كلي خوش حال شدم .
فردا ي اون روز ساعت 1 ظهر بود كه زنگ زد .
_
سلام كجايي ؟
_
سلام خوبي ؟ دانشگاهم
_
امتحان چطور بود ؟ خوبم مرسي
_
شكر خدا خوب بود !
_
حتما رفتي خونه باز مي خواي بري پايگاه آره ؟
_
نه فقط سه شنبه ها ! امروز ايشالا مي خوام برم دنبال كاراي پاسم .
_
ايشالا به سلامتي
_
تورو خدا دعا كن بايد سند خونه رو بذارم بازم مي ترسم بگن چون سربازي نرفتي اجازه ي خروج نداري !
بهش گفتم : ايشالا كه كارا همون طوري كه دوست داري پيش بره . ولي توي دلم گفتم : ايشالا اصلا نتوني بري !
اين ديگه كيه ؟ مگه خارج از كشور چه خبره ؟ مثل بچه ها صحبت مي كرد . گفت :
_
آره ديگه ايشالا تا 1 ماه ديگه مي رم و اونجا توي خيابون ويسكي مي گيرم دستم كرك و پر همه بريزه !
خنديم و گفتم : مامانتم مي بري ؟
_
آره ديگه منو تنها نميفرستن كه! به من اعتماد ندارن!ترنم يعني برم اونجا ! همه چيزمو عوض مي كنم . شخصيتمو مدل لباس پوشيدنمو مدل حرف زدنمو ...
_
پس دانشگاهت چي مي شه ؟
_
گور باباش! راه رفتن توي خيابوناي اونجا به 1000 تا دانشگاه مي ارزه !
چه فكرايي داره ! عشق رفتن به خارج كورش كرده . فقط فكر مي كنه اينجا نباشه هر جا بود ، بود .
مي خواستم بپرسم كه كي برمي گردي ؟ ترسيدم بگه : نمي رم كه برگردم! واسه ي همين بي خيال شدم و گفتم همون 1 ماه ديگه مي پرسم .
از مدل صحبت كردنش اصلا خوشم نيومد . واقعا مگه اونجا چه خبره كه اينقدر مشتاقه ؟
اصلا ايشالا كه بره ببينه كه خبري نيست ، آرزو به دل نمونه ! بعدش خودش برگرده !
_
ترنم 1 شب مارو بردن بيرون واسه ي گشت زني ! 1 دختر و پسر توي ماشين نشسته بودن . منو فرستادن كه بگيرم بيارمشون! منم رفتم ديدم كاراي بد بد دارن مي كنن حواسشون هم به هيچي نبود ! زدم به شيشه ي ماشين پسره . يعني ترنم بايد مي ديديشونا ! مثل گچ شده بودن دوتاشون!
_
خب بيچاره ها رو بردي تحويل دادي ؟
_
حالا صبر كن ! تا اومد ماشينو روشن كنه سويچ رو برداشتم گفتم : داداش بيا پايين كاريت ندارم !
پسره اومد پايينو گفت : داداش جون مادرت بي خيال ما شو !
منم گفتم : ببين فرماندم اونجا وايستاده داره نگاه مي كنه يه چك الكي ميزنم تو گوشت و بعدش برو فقط ديگه فقط ماشينتو اين طرفا نبينم!
_
ايول بابا !
_
يعني ترنم اون لحظه احساس مي كردم جاي تختيم! اگه مي گرفتنشون معلوم نيست چه بلايي سرش مياوردن ! پسره بهم گفت : يعني بعد علي تو مردي ! عكستو بايد بزنن كنار تختي !
_
گناه داشتن بابا ايول خوب كاري كردي بيچاره ها از ترس سكته نزدن خوبه .
_
آره ديگه خلاصه كاريه كه ازمون بر مياد!
_
راضيم ازت!
_
خلاصه ترنم دعا كن كارام جور شه . آخر هم مي ترسم بگن بشين سر جات سربازيتو برو !
ايشالا كه همينو مي گن! ولي خدايي خيلي ببخشيدا مثل عقده اي ها حرف مي زد ! هر چي خدا بخواد همونه
مي گن بعد هر سختي ، آسوني هست !
بعد هر خوشي و آسوني هم يه سختي يا ضد حال هست !
تصميم گرفتم كه يكم بي خيال باشم و واسم كمتر مهم باشه كاراي سامان . كاش مي شد ... اون حتي اگه نگه هم من متوجه مي شم كه هيچ احساسي به من نداره .
وقتي اينقدر راحت از خارج رفتنش صحبت مي كنه و حتي به من مي گه واسم دعا كن!
عيب نداره ... بره به سلامت . منم سعي مي كنم كه كمتر غصه بخورم به قول آرمين مي خوام بهش بگم : نگران منم نباش و آروم يواش چشماتو ببند بودن از ماداغون تراش كه حالا همه چيو سپردن به دست فراموشي ...
همه كه نبايد خوش خرم باشند ! منم خوشي زندگيم تنها توي سامان خلاصه نمي شه . سعي مي كنم كمتر بهش فكر كنم . 1 مدت از جون و دلم واسش گذاشتم و خيلي دوستش داشتم حالا اون مي خواد بره .
خب بره به سلامت . آدمي كه اينقدر بي فكره كه مي خواد دانشگاهو زندگي و همه چيزشو ول كنه بره به اميد چي به اميد كي ؟ مگه اونطرف حلوا پخش مي كنن ؟ اونجا هم بايد يه تحصيلاتي داشته باشي تا يه كاري بهت بدن مملكت قانون داره بي خودي كه نيست ...
هر روزي كه ميگذشت ، 1 روز به روزي كه قرار بود بره نزديك تر مي شدم !
ولي ديگه مثل قبل نبودم . قبلا فكر مي كردم بي خودي باشه ولي ديگه مطمئن شده بودم كه قصد موندن نداره واسه ي همين خيلي بي تفاوت شده بودم. اون كه منو نمي خواد...من بميرم هم واسش فرق نداره ! حرفاش فقط حرفه ! اساس و پايه نداره .
روز ها تند تند ميومد مي رفت . سامان هم خيلي فرق نكرده بود . تنها تفاوتش با اولا اين بود كه كم توجه تر شده بود و بيشتر از خارج رفتن و گرفتن پاس و پيچوندن سربازيش صحبت مي كرد .
مهربونياش هم همش بي منظور بود و لابد از روي عادت ...
2
روز بود كه ازش بي خبر بودم . مثل اون سري كه رفته بود پايگاه... نگران بودم ولي غرورم اجازه نداد زنگ بزنم. نشسته بودم جلوي كامپيوتر.... بي هدف مي چرخيدم توي اينترنت .
پويا كه نبود. از سامان هم بي خبر بودم. كيميا اينا هم كه مسافرت بودند ، هما هم گوشيش رو بر نداشت . 1 دفعه ديدم گوشيم زنگ خورد. فكر كردم مزاحمه...
ولي ديدم پوياست واي خيلي ذوق كردم.
_
سلاااااااااممممم سلااااااااامممممممممم
_
سلااااااممممممممم خوبي ؟ چطوري ؟ از اين ورا ؟! چه كارا مي كني ؟كجايي
_
چرا علامت تعجب اومد روي صورتتت حالا ؟! دانشگاهم.
_
بايد هم بياد واي چه قدر خوب شد زنگ زدي دلم واست تنگ شده بود شديد .
_
ببين منو ؟
_
جانم ؟
_
دل من واست خيلي خيلي خيلي خيلي خيلي بيشتر تنگ شده بود .
_
نه خبرم . تنهايي ؟
_
آره
_
پس سامان و اميد؟
_
اونا رو نديدم چه خبر از سامان ؟
_
ازش خبر ندارم 2 روزه . 1 خبر ازش مي گيري ؟ فقط نگي من گفتما
_
باشه چشم خيالت راحت . اي بچه پرو وايستا حالش رو جا ميارم .
_
گناه داره بچم.
_
مطمئن باش تا عصر گيرش ميارم تحويلت مي دم.
عصر شد ولي از پويا خبري نشد . بهش زنگ زدم گفت : هر چي زنگ مي زنم جواب نمي ده . گفتم لابد باز رفته پايگاه...اميد بهم اس داد
_
سلام خوب هستين ؟ از سامان خبر دارم.
_
سلام شماخوبين چه خبري ؟
_
بيمارستانه .
_
يا خدا چرا ؟؟
_
تصادف كرده .
_
كي؟؟؟؟؟ كي مرخص مي شه ؟ چيزيش نشده كه ؟؟؟
_
نمي دونم
_
مرسي خبر دادين .
تو خبر نداشته باشي دوستت كي مرخص ميشه پس عمه ي من بايد خبر داشته باشه ؟
چه دوستايي هستين به خدا. زنگ زدم به پويا و جريان رو بهش گفتم اونم نمي دونم چه طوري ولي با سامان صحبت كرد . زنگ زد بهم :
_
سلام آبجي خودم خوبي ؟
_
سلام چه خبر؟
_
ببينم تورو ؟ چرا اينقدر مچاله اي ؟
_
خوبم بگو چه خبر؟
_
گريه كردي؟
_
نه
_
بگو به مرگ پويا گريه نكردم .
_
به جون پويا گريه نكردم . حالا مي گي سامان حالش چطوره ؟
_
از من و تو هم سالم تره .
_
از منو تو سالم تره 2 روز بيمارستانه ؟از منو تو سالم تره معلوم نيست كي مرخص شه ؟ از منو تو سالم تره...
حرفمو بريد : خوشگله پياده شو با هم بريم ؟ ! كي گفته معلوم نيست كي مرخص شه ؟ هيچ مشكلي واسش پيش نيومده 1 جراحت هاي كوچيكي داره كه تا فردا پس فردا مرخصه .
_
جراحت كوچيك چند روز ؟ تو با خودش صحبت كردي ؟
_
ببين آبجي من! من جون تو رو بي خودي قسم نمي خورم . ولي به جون ترنم حالش خوبه خوبه خوبه
_
باشه قبوله . كي مي ري پيشش ؟
_
فردا ميرم .
_
حتما به من خبر بديا ؟؟
_
چشم . 1 آبجي كه بيشتر نداريم . نبينم غصه بخوره ؟
_
غصه منو مي خوره .
_
من همون آبجي رو مي خوام كه زنگ مي زدم بهش همه غم دنيا يادم ميرفت . همون كه از ته دل مي خنديد منم مي خندوند. نه اين كه زانوي غم بقل گرفته .
زور زوركي به خاطرش خنديدم و گفتم : حالم خوبه خوبه .
_
كاملا مشخصه
_
داداشي خوبم .
_
باش قبول . آبجي همه چيز درست مي شه . همه چيز .
چه قدر هم خوب همه چيز درست شد ! خيلي حال من خوب بود مامان اينا هم حال و هواي مسافرت گرفتن! نمي دونم چي شد كه سر از شيراز در آورديم !
من بي حوصله ترين آدم روي زمين بودم . هيچ وقت فكر نمي كردم كه حالم اينقدر گرفته باشه .
كي مي شد زود تر مي رفتيم خونه !...
اس دادم به حديث : حديث دلم گرفته
_
چته ؟
_
كوفت بي احساس
_
خب عزيز دلم قربونت برم آبجي خودم چه مرگته ؟
_
خيلي بي شعوري
_
مي گي چته يا نه ؟
_
حديث سامان بيمارستانه
_
سامان كيه ؟
_
جريانش مفصله بعدا بهت مي گم ... چند وقته كه ازش خبر ندارم . خيلي بي معرفته . يعني اون بيمارستان بي صاحب يه تلفن نداره ؟! ايشالا زنش بميره
_
زن هم داره ؟
_
نه ديوونه زن آيندش
_
آهان ترسيدم!
_
يعني تو واقعا فكر كردي من عاشق 1 مرد زن دار مي شم ؟!
_
نه تعجب كردم!
_
خلي ديگه...
يكم با هم اس داديم حالم يكم بهتر شد
دلم سامان رو مي خواست . دلم مي خواست باهاش صحبت مي كردم . واسم گيتار مي زد .
من دلم فقط اونو مي خواست نه هيچ كس ديگه اي . دلم مي خواست باز بهم بگه : عشق مني
من مي دونم... من مي دونم اون اينقدرام بي معرفت نيست... 2 هفته بود كه ازش بي خبر بودم .
واسه ي سامان 1 اسپري و يه چيز تزييني شيشه اي خريدم! تقريبا مثل ساعت شني بود نمي تونم دقيقا تصورش كنم!
حالا چطوري بهش بدم! چه در دسر ها كه نكشيدم واسه ي فرستادنش!
عصر با كيميا رفتيم امام زاده و توي راه اداره ي پست هم رفتيم ولي يه آقايي گفت كه فقط صبح هستن اونم از ساعت 7 تا 2 و نيم بعد از ظهر !
من هم كه صبح ها بهونه اي نداشتم كه بيام بيرون... ديگه داشت گريم مي گرفت!
1
روز يكي از دوستام زنگ زد و گفت كلاساي تابستونه مدرسه برگذار مي شه و قبلش بايد ثبت نام كرد ! منم از اين فرصت استفاده كردم و با كيميا رفتم اداره ي پست !
قبل اين كه بريم مامانم گفت زود برگرد !
توي اداره پست يه خانومي ازم پرسيد : شكستنيه ؟ !
قبل از اين كه جواب بدم بازش كرد و گفت : اصلا امكان پست وجود نداره چون مايعات و شكستني ممنوعه!
حالا منو بگي اعصابم خورد شده بود شديد ! 1 اداره ي پست ديگه هم همون نزديكي ها بود . نزديك كه چه عرض كنم! تقريبا 10 دقيقه پياده طول كشيد ! چون بايد از توي بازار مي رفتيم تاكسي هم نمي شد بگيري !
توي اين يكي اداره ي پست آقايي كه مسئول بود خيلي فضول نبود ! فقط پرسيد : شكستني كه نيست ؟ منم گفتم : نه!
اونم بسته بندي كرد و فرستاد .
مامانم زنگ زد كه كجايي 1 ساعته چرا نمياي! منم با كلي خالي بندي و سر هم كردن حرفاي بي سر و ته راضيش كردم كه كارم طول كشيد... ولي داشتم از استرس مي مردم . پويا خدا بگم چه كارت نكنه!
كيميا مي گفت : تو خيلي بدي اگه سامان بفهمه خيلي ناراحت مي شه . تو دوست داري سامان براي دوست تو ، هر چند هم كه مثل خواهرش باشه سوقاتي بفرسته ؟ من كه چشماشو در ميارم!
_
خوبه حالا ! اولا كه سامان اصلا به من فكر نمي كنه و نمي دونست كه من مسافرت رفتم . دوما كه اگه من الان با سامان مثل قبل دوست بودم حتما واسه ي اون هم 1 چيزي مياوردم . سوما كه تو مي خواي پويا رو با سامان مقايسه كني ؟ اون داداشه منه . درست مثل داداش تني تو! واسم هيچ فرقي نداره...
ولي خودم هم دوست داشتم كه سامان از من 1 يادگاري داشته باشه . تا هر وقت بهش نگاه كرد حد اقل واسه ي 1 لحظه ياد من بيوفته ولي حيف...
پويا خيلي بده ! خب سامان دوستشه . مي بينه من دارم ديوونه مي شم ولي يه خبر ازش بهم نمي ده . حتي از من مي پرسه از سامان چه خبر ؟
چرا نمي ره ملاقاتش ؟ 1 جراحت كوچيك 2 هفته بيمارستان مي خواد ؟
مگه پويا نگفت كه سامان دو ، سه روز ديگه مرخصه ؟ پس چرا ازش خبري نيست ؟
اون اگه الان بيمارستان نبود زنگ ميزد ! اس مي داد. من مطمئنم . باورم نمي شه كه منو از ياد برده باشه . هر چي واسش نبودم يه دوست معمولي كه بودم كه ؟
شب ساعت 1 خوابيدم . با اين كه خيلي خسته بودم ولي خوابم نمي رفت . فكر سامان داشت ديوونم مي كرد .
نمي دونم ساعت چند بود ولي با صداي گوشيم بيدار شدم . اتاق تاريك تاريك بود . اصلا شماره رو نگاه نكردم و گوشي رو برداشتم .
_
الو برفرماييد ؟
_
سلام سلام!
_
سلام خوبم خوبي ؟!
_
اوه اوه صداشو تورو خدا ! خواب بودي ؟
_
آره ساعت چنده ؟
_
نمي دونم همين الان از سر كار اومدم گفتم بهت زنگ بزنم نمي دونستم خوابي شرمنده !
_
نه بابا خواهش ...
نمي دونم در مورد خيلي از چيزا با هم صحبت كرديم . خيلي چيزا...
_
آبجي ؟
_
جانم ؟
_
من خب ؟
_
خب؟
_
خيلي خيلي خوش حالم كه آبجي مني !
_
قربونت برم
_
خدا نكنه !
_
به قول سامان عشق مني راضيم ازت!
_
چه خبر ازش ؟
_
از من مي پرسي ؟تو گفتي دو سه روز ديگه مرخصه
_
من ازش خبر ندارم . تو هم ديگه كاري باهاش نداشته باش . اگه ارزش داشته باشي خودش اس مي ده اگه هم نه كه...
_
چشم هر چي تو بگي
_
نبينم غصه بخوريا
_
بازم چشم
_
قربونت برم كه اينقدر مي گي چشم! ولي بهش عمل كنيا !
_
بازم چشم
مي خواسم گريه كنم! من دلم سامان رو مي خواست ...
وقتي گوشي رو قطع كردم ساعت 4 بود و مدت مكالمه اي كه داشتيم هم دقيقا 2 ساعت !
نمي دونم واقعا به هم چي مي گفتيم !
چند روز گذشت ولي بازم از سامان خبري نشد... زنگ زدم به پويا . خيلي حالم گرفته بود .
همون كه گفتم : سلام
_
سلام چرا اينقدر مچاله اي ؟
_
بذار سلام كنم!
_
خب سلام كردي حالا بگو چي شده!
_
حالم خوبه . داداش 1 سوال بپرسم ؟
_ 4
تا بپرس
با اين كه حالم خيلي گرفته بود گفتم : 5 تا نمي شه ؟
_
هر چند تا دوست داري !
_
تو 2 هفته پيش گفتي كه سامان دو ، سه روز ديگه مرخص ميشه پس چي شد ؟
_
تو مگه نگفتي كه واست مهم نيست ؟
_
من كي گفتم ؟ بعدشم چه ربطي داره من فقط ميخوام بدونم مرخص شده يا نه ؟
_
حالا چه فرقي داره ؟ چه نتيجه اي مي گيري ؟
_
هيچ نتيجه اي
_
چرا صدات مي لرزه ؟
_
گفتم حالم خوبه
_
منم بچه ام !
_
خيلي خب ... من مطمئنم مرخص نشده
_
از كجا مي دوني ؟
_
اگه شده بود زنگ مي زد .
_
بهش فكر نكن.
_
باشه فقط مي خوام همين رو بدونم . همين !
_
باشه . بازم خبر مي گيرم.
_
اگه ديديش بگو ترنم گفت خيلي بي معرفتي
_
يه چك هم بزنم ؟
_
پويـــــــــــــــا
_
جانــــــــــــم ؟
_
اذيت نكن.
_
تا وقتي صدات اينطوريه همينه
_
دلم واسش تنگ شده.
_
گفتم بهش فكر نكن.
چطور راحت مي گه بهش فكر نكن ؟
دلم واسه ي سامان تنگ شده . همش چشمم به گوشيمه كه يه خبري از سامان بهم برسه . كه بازم با اون لحن با مزش بگه : ببخشـــيد ديگه تكرار نمي شه . يا اين كه بگه : اصلا هيچ گوشي دستم نبود توي اين چند وقت كه بهت زنگ بزنم ...
ولي آخه مگه مي شه ؟ اون بيمارستانه ... بگم چي شده يه تلفن كوفتي نداره ؟ نمي تونم به اين فكر كنم كه اون بي معرفته و حتي نخواست واسه آخرين بار باهام صحبت كنه و بگه ما نمي تونيم با هم باشيم ...
سخت بود ! ولي از اين كه اينطوري حتي منو ... حتي منو آدم حساب نكنه خيلي بهتر بود .
چه قدر 1 زنگ زدن وقتشو مي گرفت ؟چه قدر ؟...
نمي خوام باورم بشه من 1 بي معرفت رو دوست دارم... نمي خوام حرف پويا باورم بشه كه ميگه سامان اومد و رفت فراموشش كن... بي خيالش شو ... بهش فكر نكن . آمارشو دارم حالش از منو تو هم بهتره .
ولي من حرفشو خيلي باور نمي كردم! يعني نمي خواستم باورم شه . مي دونستم كه سامان بي معرفت نيست... من سامان رو باور داشتم.
1
شب داشتم با حديث دوستم در مورد سامان صحبت مي كردم . بهش گفتم كه جوابمو نمي ده .
گفت : خب شمارش رو بده من زنگ بزنم ببينم چي مي شه ؟
گوشي رو برداشت ولي حديث حرف نزد . صداشو از اون طرف خط شنيدم كه مي گفت : حرف بزن ديگه ؟
حديث بهش اس داد : عزيزم خوبي ؟
_
شما ؟
_
يكي هستم ديگه...
_
هر وقت معرفي كردي جواب مي دم .
_
شيمام .
حديث ولش كن ديگه بهش اس نده بابا. اصلا شمارش رو پاك كن ...من فقط مي خواستم ببينم كه گوشي دستشه يا نه . چند بار زنگ زدم جواب نداد . خيلي نامرده . خيلي
خيلي نامردي سامان خيلي... جواب تلفن من رو نمي دي . اون وقت به يه خط غريبه جواب مي دي ؟ تو كه مي خواستي تموم كني خب به خودم مي گفتي من قبول مي كردم . من كسي نبودم كه التماست كنم خودت هم خوب مي دونستي...
بهش اس دادم : سامان خيلي بي معرفتي. خيلي... 1 خداحافظي كوچيك اينقدر وقتتو مي گرفت ؟ خيلي بي معرفتي .
ولي جواب نداد . خيلي حرف واسه گفتن داشتم . نمي تونستم هيچ كدوم رو بهش نگم . 1 اس ديگه دادم و نوشتم : باشه جواب نده . فقط همينو بدون كه خيلي بي معرفتي . باي واسه هميشه .
واسش 1 مزاحم بودم . 1 فردي كه بود و نبودش مهم نباشه ... ولي آخه اون خودش خواست . از اول خودش گفت : دوستي من با تو با بقيه فرق داره . از اول خودش گفت : تو واسم با بقيه فرق داري .
تقصير اون نيست... من زيادي بزرگش كردم . هيچ وقت فكر نمي كردم اينطوري تموم شه . باز هم جوابم رو نداد .
حالا حرف پويا رو باور مي كنم . مي فهمم حرفشو وقتي مي گفت حالش از منو تو هم بهتره.. اون كه خودش از اول گفته بود 1 جراحت كوچيكه كه برطرف مي شه و دو ، سه روز ديگه مياد بيرون .
من و سامان كه با هم مشكلي نداشتيم ... مكالمه ي آخرمون . بهش گفتم : مزاحمت نباشم ؟
گفت : نه عزيزم اين چه حرفيه ؟ تو هيچ وقت مزاحم نيستي .
كيميا مي گه : از اول هم مشخص بود كه واسه تفريح تو رو مي خواد و اصلا هيچ احساسي نداره .
من اولش روي حرف پويا باهاش دوست شدم . به حساب اين كه اگه پويا مي گه خوبه حتما خوبه شكي توش نيست..

 

 


 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: رمان ایرانی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 5 بهمن 1394برچسب:, | 18:53 | نویسنده : محمد |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • سحر دانلود